در این نمایش، دستگاه سانسور به همان اندازه در عدم تحقق و امکان، نقش دارد که دوستان کم خرد اطراف کارگردان. و حتی شاید ناتوانی خود کارگردان. میثم عبدی و گروهش، بار مسئولیت را یک جا بر دوش یک نهاد نمی اندازد. سنگینی این بار، بر دوش همه ی جامعه است.
چارسو پرس: رومئو ژولیت و چند کاراکتر دیگر، عنوان نمایش تازه میثم عبدی است که از پانزدهم فروردین ماه ۱۴۰۳ در تئاتر هامون روی صحنه رفته است. امین نبی الهی، میثم عبدی و امیرحسین اشرفی این نمایشنامه را نوشته اند و مینا شجاعیان تهیه کننده اش است.

به لحاظ رویکرد اجرا شاید بتوان این نمایش را در ادامه « پنگوئن، مرغ دریایی و چند پرنده دیگر » دانست اما این اجرا در ساختار، فرم، و معنا پخته تر، منسجم تر و نتیجه یافته تر از نمایش قبلی میثم عبدی است.
تلاش یک کارگردان با جمعی از دوستان نزدیکش برای تمرین و اجرای رومئو ژولیت، قصه یک خطی نمایشنامه است. اما ماجرا جور دیگری پیش می رود و نمایشنامه رومئو ژولیت و چند کاراکتر دیگر، مسیر دیگری را طی می کند تا در نهایت به واقعیت انسداد راه اجرای رومئو ژولیت در وضعیت اکنون اشاره کند.

مانی، کاراکتر محوری نمایش است. کارگردانی که گویا آنطور که باید همه چیز در اختیارش نیست. بیش از آنکه خودش تصمیم گیر باشد، اطرافیانش برایش تصمیم می گیرند. میل اطرافیان، از تهیه کننده تا دراماتورژ و مدیر سالن و دستگاه سانسور و بازیگران و طراحان، بر اراده و خواست مانی چیره می شود تا جایی که او حتی در جهان ذهنی اش هم دچار اضمحلال می شود.



هنر محصول رنج است. تراژدی تصویر رنج است. در نمایش رومئو ژولیت و چند کاراکتر دیگر، آن چند کاراکتر دیگر را باید نمادی از یک جامعه خوش باش و فاقد رنج دانست که همواره در بیماری فقدان درک عمیق از هر مساله ای قرار دارند و این بیماری آنهاست که در هر امر روزمره و یا ویژه ای سرایت می کند و همه چیز را از کار می اندازد و در مقابلِ مسیر رخ دادن پدیده های عمیق و دارای اصالت، یک عدم امکان بزرگ و سنگین قرار می دهند.
جانمایه نمایش تازه میثم عبدی، همین کلمه است. « عدم امکان »

آیا در جهان امروز، تراژدی رومئو ژولیت امکان وقوع دارد؟ آیا هر درام دیگری که آدمی را موجودی عمیق و لایق رنج های بزرگ به تصویر می کشد، در جهان امروز و برای طبقه متوسط و مرفه امروز امکان وقوع دارد؟ آیا روح جامعه ی امروز، رومئو ژولیت، اتللو، لیر، هملت و دیگر نمایشنامه های سترگی که شکسپیر نوشت را می طلبد یا تمایل دارد هر چیزی را قلاب بیاندازد، به سطح بیاورد و مشغول بازی با حباب های سبک تهی از معنایش باشد؟! ( ارجاع به صحنه بازی با حباب ها )

رفت و برگشت ها به فضای شخصی گروه و فضای تمرین، ارتباط پویای زمینه در شکل گیری هر اثر هنری را نشان میدهد. از زیست هنرمندانه، اثر هنری زاده می شود و زیست هنرمندانه در فقدان رنج امکان تحقق ندارد. در رفت و برگشت ها شاهد چه صحنه هایی هستیم؟! تولد، بازیهای مختلف، شوخی، دست انداختن یکدیگر و … مانی در همه ی این صحنه ها واکنش منفی دارد. او چیزی را جستجو می کند که نیست. ماریایی را می خواهد که بیاید و ژولیت نمایشش باشد. ماریایی که از او دور است و نزدیکانش هم این دوری را به یک فقدان اساسی تبدیل می کنند. به حذف ماریا.

نمایش رومئو ژولیت و چند کاراکتر دیگر، به درستی همه بار عدم تحقق و امکان شکل گیری یک اثر کامل را به دوش دستگاه سانسور نمی اندازد. اما ترسی هم از اشاره به نقش دستگاه سانسور در اضمحلال امر هنرمندانه و اندیشمندانه ندارد. دستگاه سانسور هم یکی از علل و عوامل عدم امکان است. مانند تهیه کننده ی بی خرد. مانند مدیر سالن کم دانش. مانند بازیگران سطحی و مانند روح مبتذل شده ی جامعه.



دستگاه سانسور، دستگاه تفسیرگر است. تفسیر کردن راحت ترین و بسیاری از مواقع بی ربط ترین کار در دنیای هنر است. همه ی بیچارگی و درماندگی ما در تفاسیر اشتباه از هر امر اندیشمندانه ای است. میل به تفسیر در دستگاه سانسور ناشی از عدم توان ادراک عمیق از پدیده هاست. تفسیر دم دستی ترین راه ممکن برای حل هر مساله ای است. دستگاه سانسور مدام دنبال این است که از هر چیزی یک نشانه ی به ظاهر مرتبط اما به واقع بی ربط بسازد و آن را چماق کند و بر سر گروه بکوبد. تفسیرگران، تفسیر گری را به مثابه خرد تلقی می کنند و خودشان را در تفکر برتر می دانند. غافل از اینکه از اساس راه تفسیر پیمودن در هنر، راه اشتباهی است.

در این نمایش، دستگاه سانسور به همان اندازه در عدم تحقق و امکان، نقش دارد که دوستان کم خرد اطراف کارگردان. و حتی شاید ناتوانی خود کارگردان. میثم عبدی و گروهش، بار مسئولیت را یک جا بر دوش یک نهاد نمی اندازد. سنگینی این بار، بر دوش همه ی جامعه است. باری که روح زمانه را ایجاد کرده و نتیجه اش اضمحلال نخبگی و عدم امکان و تحقق امر اندیشمندانه، هنرمندانه و امر نو است.

نمایش رومئو ژولیت و چند کاراکتر دیگر، یک جامعه کوچک قابل تعمیم به کل را نشان می دهد. در چنین جامعه ی معنا باخته ای، از رومئو ژولیت کلاسیک، دو کاریکاتور استحاله یافته در ابتذال زاده می شود. لباسشان به بالماسکه می ماند و بالهای شان توان هیچ نوع پریدنی را ندارند. هیچ چیز در این جامعه ی فروپاشیده و خالی از معنا، حقیقی نیست، حتی مانی حقیقی.



هیچ جایگاهی در چنین جامعه ای شان و منزلت ندارد و هر که از راه برسد بر هر جایگاهی می تواند تکیه بزند. همانقدر که ماهی تلاش می کند جای ماریا را اشغال کند، دانشجوی تئاتر هم جای مانی را می گیرد. هیچ کس در جای خودش نیست. از چنین جامعه ای هرگز یک تراژدی عمیق و هنرمندانه زاده نمی شود. نمایش مطلوب این جامعه همان لودگی مبتذلی است که در انتهایش به ازدواج و بچه دار شدن عشاق درام های سترگ گذشتگان ختم می شود.

در چنین جامعه ی فروپاشیده ی خالی از رنجی عمیق و سازنده، تنهایی برای هنرمندش وجود نخواهد داشت. تنهایی تعبیر به جنون خودکشی می شود و با هزار و پانصد میسکال مزاحم مملو می گردد. فقدان تنهایی، فقدان رنج و فقدان روح عمیق اجتماعی، نتیجه اش می شود آنچه در پایان از رومئو و ژولیت باقی می ماند.

نمایش تازه میثم عبدی و گروهش، اثر خوبی است که آیینه را رو به جای درستی گرفته و بدون حاشیه، بدون هر ادا و اطوار اضافه ای آنچه باید بگوید را می گوید و آنچه که می گوید را به خوبی نمایش می دهد.



نویسنده: امید طاهری