تئاتر معاصر ایران چندان به آرمانشهرگرایی نپرداخته و هر وقت تلاش کرده در این وادی قدم بزند آثاری نه‌چندان درخشان بر صحنه آورده است. بنابراین وقت آن است که در این باب تامل کند و با نگاهی هستی‌شناختی و انتقادی به خود، بار دیگر این پرسش را مطرح کند که آیا جهانی دیگر ممکن است یا فقط می‌توان به وضعیت حاضر بسنده کرد و با بر صحنه بردن آثار سترون، مناسبات اینجا و اکنون را بازتولید کرد.
چارسو پرس: راسل جاکوبی در کتاب «تصویر ناتمام» متذکر می‌شود که «هیچ‌‌کس قادر نیست از فراز سایه تاریخی خویش بپرد.» این گفته متضمن این واقعیت انکارناپذیر است که انسان معاصر ایرانی هم درنهایت گریزی از تاریخ و مواجهه با دورانی که در آن زندگی می‌کند، نخواهد داشت و حتی عاملیت و انقیادش در دل یک وضعیت مشخص تاریخی امکان‌پذیر است. اگر این مساله را بپذیریم که نهاد اجتماعی تئاتر یکی از مهم‌ترین عرصه‌های پرداختن به وضعیت انسان معاصر است آن‌گاه می‌توان به تئاتر این روزهای ما نگاهی دوباره انداخت و این پرسش هستی‌شناختی را مطرح کرد که اصولا تئاتر اجتماعی در ایران امروز چیست و در این راه چگونه زمانه‌اش را از طریق فرم‌های نمایشی ثبت، روایت و بازنمایی کرده است. با مرور اجراهای تئاتری که در چند دهه اخیر شاهدشان بودیم، می‌توان این نکته را گوشزد کرد که تئاتر اجتماعی در ایران بعد از انقلاب اغلب فاقد نظریه‌مندی پیشرو در باب مناسبات اجتماعی بوده و حداکثر کاری که انجام داده به نمایش گذاشتن امور تثبیت‌شده و بازتولید واقعیت اجتماع بدون تولید مازادی رهایی‌بخش بوده است. بی‌شک بدون داشتن نظریه در باب هستی‌شناسی هستی اجتماعی نمی‌توان به راحتی انسان معاصر ایرانی را بر صحنه آورد و روایتگر منصفِ سعادت یا تباهی او در این دوران سخت و دشوار بود. از یاد نبریم که چگونه سیاست‌های نه چندان توسعه‌محور اقتصادی کشور در کنار آسیب‌های اجتماعی و تلاطمات حاد سیاسی و همچنین تحریم‌های اقتصادی غرب، جامعه ایرانی را گرفتار فقر عمومی فزاینده‌ای کرده که نمی‌توان چشم بر آن بست و آسوده زیست، بنابراین جای تعجب نخواهد بود اگر انتظار مخاطبان و متفکران از تئاتر اجتماعی این روزها، انتخاب نگاهی تازه و راه‌گشا به چهره فقر باشد، اما نکته اینجاست که بازنمایی و رویت‌پذیر کردن فقر و مسکنت چگونه باید باشد و در این عرصه از چه طریق می‌توان چهره طردشده یک فرودست اجتماعی را نشان داد و گرفتار وسوسه برای فروش آن به تماشاگران گرفتار وجدان معذب طبقه متوسطی نشد. آیا هر به نمایش گذاشتن چهره یک فقیر در سینما و تئاتر کشور واجد ارزش‌های اخلاقی و زیباشناسانه است؟ به هر حال تجربه نشان داده که نمایش فقر می‌تواند به امری دکوراتیو و مصرف‌گرایانه‌ بدل شود و بیش از آنکه مقدمه‌ای انتقادی باشد از برای مواجهه با علت‌های ساختاری تولید فقر و درمان آن در یک وضعیت انضمامی و مشخص، یک رویکرد منفعت‌طلبانه است در پورنوگرافیک کردن چهره فقر و فروش آن در عرصه نمادین به طبقات فرادست. به دیگر سخن بعضی اجراهای منسوب به تئاتر اجتماعی، از طریق شکل نمایش دادن طبقات فرودست جامعه، آنها را به اموری تماشایی تبدیل می‌کنند که می‌توان در یک قالب هنری به مخاطبان یا همان مشتریان بازار هنر عرضه کرد و به قیمت مناسب فروخت. در این رویکرد اقتصادی، محذوفان جامعه، در یک فرآیند دیگری‌سازی بدل به ابژه‌ها‌‌یی مصرفی می‌شوند که می‌توان بعد از طرد کردن از شهر و حاشیه‌نشین کردن‌شان، آنان را از فاصله‌ای امن به تماشا نشست. مگر نه آنکه در این سال‌ها سینمای اجتماعی ایران گرفتار همین وضعیت بوده و این تماشایی کردن فقر و فلاکت مطرودان به امری فراگیر و جشنواره‌پسند تبدیل شده است. تئاتر هم از این آسیب مستثنی نبوده و تجربه ثابت کرده به نمایش گذاشتن فرودستان جامعه از طریق فرم‌هایی ایدئولوژیک منطق بازار مصرف، چگونه می‌تواند باعث رونق گرفتن گیشه بعضی اجراها شده و جیب فرصت‌طلبان به اصطلاح هنری را پر کند.

  اما نباید از یاد برد که چهره فقر یادآور جامعه‌ای است که غیاب سعادت و رستگاری را به تماشا نشسته است. این نکته بدیهی است که «سعادت» تنها می‌تواند یک امر جمعی باشد و هیچ‌ کس به تنهایی و در انزوای خویش سعادت حقیقی را تجربه نمی‌کند. بنابراین تئاتر اجتماعی ما نیاز دارد برای ترسیم یک جامعه بدیل از فقر، بار دیگر به این مساله فکر کند که چگونه در باب یک جامعه یوتوپیایی می‌اندیشد که در آن فقر چهره مردم را دفرمه نکرده و زندگی‌ها را به نابودی نکشانده است. به دیگر سخن در فقدان باور به یک جهان آرمانشهرگرایانه، نمی‌توان تنها به واقعیت موجود در زندگی روزمره چنگ زد و برای فراتر رفتن از مناسبات ناعادلانه‌اش، امر نو را طلب نکرد و تخیل نورزید. البته این آرمانشهرباوری بهتر است در یک فضای سترون و انتزاعی شکل نگیرد، چراکه مرور تاریخ گذشته و رویکردهای توتالیتاریستی که بعضی جنبش‌های سیاسی آرمانشهرباورانه در قرن بیستم ایجاد کردند به واقع تذکار‌دهنده است. مساله اینجاست که باور به یوتوپیا را می‌باید از اقتدارگرایی نجات داد و اجازه داد بار دیگر تخیل به کار خویش مشغول باشد و برای وضعیت تاسف‌بار کنونی جهان، بدیل‌های تازه را پیشنهاد بدهد. جهان امروز در سیطره سرمایه‌داری نئولیبرال و انواع بنیادگرایی مذهبی و سیاست‌های هویت مبتنی بر نژاد است. برای فراتر رفتن از این سیطره همه‌جانبه، نهاد اجتماعی تئاتر می‌تواند بار دیگر به ظرفیت‌های خویش بازگردد و بدیل‌های تازه را ترسیم کند. اینجا هم احتیاج به نظرورزی و داشتن تئوری رادیکال است. تئاتر به قول آلن بدیو به هستی‌شناسی خویش فکر می‌کند و از دل این مواجهه انتقادی و متفکرانه، می‌تواند با پیشنهاد فرم‌های تازه اجرایی و همچنین خلق جهان‌های نامکشوف اما پر از پتانسیل تغییر و تحول، یک‌بار دیگر بر ضرورت وجودی خویش تاکید کند

  تئاتر معاصر ایران چندان به آرمانشهرگرایی نپرداخته و هر وقت تلاش کرده در این وادی قدم بزند آثاری نه‌چندان درخشان بر صحنه آورده است. بنابراین وقت آن است که در این باب تامل کند و با نگاهی هستی‌شناختی و انتقادی به خود، بار دیگر این پرسش را مطرح کند که آیا جهانی دیگر ممکن است یا فقط می‌توان به وضعیت حاضر بسنده کرد و با بر صحنه بردن آثار سترون، مناسبات اینجا و اکنون را بازتولید کرد. بی‌شک در خلق یک جهان بدیل، کیفیت حضور بدن بازیگر با قبل از خود تفاوت خواهد داشت و ژست‌هایی تازه و رادیکال مورد نیاز خواهد بود. این بدن‌مندی می‌بایست در پیوند با بدن‌های دیگر، یک اجتماع انسانی تازه را بسازد. یک بدن از اجتماع آینده که گویا هنوز زمانه‌اش فرا نرسیده اما غیابش به واقع حس می‌شود و تئاتر می‌تواند آن را فرا بخواند. تئاتری که از مناسبات زمان حال عبور کرده و آینده را می‌خواند. در این دیالکتیک زمان‌ها، گذشته و حال و آینده، نه در یک مسیر خطی که از قضا در یک همزمانی ناهمزمانی‌ها قرار می‌گیرد. چیزی شبیه به تجربه کردن رخدادهای سیاسی چون انقلاب که ناگهان «گذشته و حال و آینده» به یک‌باره سوژه‌های منزوی و تک‌افتاده اجتماع را خطاب می‌کنند. تئاتر از این بابت که در لحظه حال اتفاق می‌افتد و هنگام اجرا، گذشته و آینده را به زمان حال می‌کشد، یکی از بهترین فضاها برای تجربه یک جهان یوتوپیایی است. اینکه بازیگران همراه تماشاگران در یک مکان مشترک جمع شده و این امکان را می‌یابند که چیزی تازه خلق کنند که به‌زودی از بین خواهد رفت یک بصیرت مهم تاریخی است. پس برای ساختن و تداوم یک فضای جمعی، اتصال بدن‌ها و تمنای یک امر مشترک انسانی لازم است. تئاتر به شکل درخشانی به ما نشان می‌دهد که تنها در صورتی می‌توان از ساختن یک جهان یوتوپیایی سخن گفت که آرمان مشترکی وجود داشته باشد. این آرمان جمعی نه در پی سرکوب و انکار فردیت‌های انسانی است و نه به بهانه عدالت، آزادی بشر را محدود می‌کند. جهانی است یکسره تازه که می‌توان آن را تخیل کرد و در مقایسه با وضعیت کنونی جهان، بر ناممکن و صد البته ضروری‌ بودنش شهادت داد


منبع: روزنامه اعتماد
نویسنده: محمدحسن خدایی