موفقیت «هیدن» می‌تواند برای گروه بزرگی از آرزومندان کارگردانی تئاتر به مثابه ویروس عمل کند. نمایشی که بی‌متن مرسوم ظاهری متن‌مدار دارد و دامی است برای عشاق میان‌بر.
چارسو پرس: دو سال پیش، روزهایی که هنوز ساکن تهران بودم و زندگانیم به دیدن و بودن در تئاتر گره خورده بود،‌ دوست کارگردانی در پیامی مفصل،‌ روایتی از یک ایده نمایشی نقل کرد و من خواهان آن شدم که برای این ایده متنی نوشته شود. متن نوشته شد؛ اما هیچ شباهتی با یک متن مرسوم نمایشی نداشت. به عبارتی متن مذکور به هیچ وجه یک نمایشنامه محسوب نمی‌شد؛ بلکه خلاصه یا بهتر است بگویم،‌ترسیمی بود از یک مسیر برای تولید یک نمایش. به جای دیالوگ‌ها، توصیفاتی بود از آنچه قرار بود روی صحنه رخ دهد، با اندکی کلامی به مثابه دیالوگ. متن ساده و گویا بود. قرار بود یک زندگی ساده و معمولی زناشویی، با یک چالش نمایشی آغشته شود و بحرانی روی صحنه رخ دهد که مخاطب را درگیر خود کند. چیزی شبیه کار پیشین کارگردان که آن هم در تصویر و روایت ساده؛ اما قرار بود در مناسبات میان شخصیت‌ها پیچیده شود. در بی‌خبری تولید، ناگهان خبر اجرای نمایش در تهران .

این مقدمه کوتاه تمام آن چیزی بود که پیش از اجرای «هیدن» و تداوم طولانی اجرایش، دخیلی در کار و بار من داشت. تصوری از دیدن نمایش نداشتم و با توجه به تغییرات عمده در زندگیم، اساساً امکان تماشای اثر هم در مخیله‌ام نمی‌گنجید، مگر برحسب حادثه که حادثه بر احتمال چربید. در سفر کوتاهم در تهران، به لطف موفقیت «هیدن» در گیشه، شانس تماشای زنده نمایش مهیا شد و البته این امکان برای درک این پرسش که چرا نمایشی چون «هیدن» موفق به جذب توجه تماشاگران شده است. کما اینکه در شب دیدن نمایش متوجه شدم تماشاگرانی حضور دارند که برای چندمین بار مخاطب «هیدن» شده‌اند و برایشان تکرار تماشا، مستوجب ملال نمی‌شود. پس گویی نمایش در وهله نخست تلاشی است برای گریز از ملال و در جهان ملالت‌آور امروز شاید این فقدان ملال برآمده از موفقیت در گریز از واقعیت. اما «هیدن» کمدی بازاری به مثابه آرامش‌بخش شبانه نبود. نمایشی بود که از قضا با نوعی خشونت فیزیکی آغشته بود، نظمش را یک خیانت در رابطه زناشویی بر هم می‌ریخت و هستیش بر مدار مچ‌گیری و انتقام سیر می‌کرد. مهم‌تر آنکه روایتش از زندگی زنی نابینا روی کاغذ می‌تواند خود ملال‌آفرین باشد.

برای درک مسأله، کافی است فیلم «تا تاریکی صبر کن» ترنس یانگ با بازی آدری هپبورن را به یاد آورد که چگونه زندگی یک زن نابینا می‌تواند ملال‌آور باشد، مگر اینکه نظم این ملال شکسته شود. در فیلم یانگ این نظم با ورود قاچاقچیان فرومی‌پاشد. پس گویی برای گریز از ملال نیاز است به عامل نظم‌ساز یورش برد تا نظم نضج یافته (نظمی پیشینی) زیر سؤال رود. حال در تماشای «هیدن» گویی رفتارهایی هنجارشکن - برمبنای عرف جامعه ایرانی- می‌تواند ملال‌زدا باشد.

اما چنین دریافتی درباره ملال‌زدایی می‌تواند ساده‌انگارانه باشد. یعنی به صرف بر هم زدن یک نظم حک شده در ذهن ما، می‌شود ملال را شکست داد، بی‌شک خیر. نمایش‌های بسیاری دیده‌ایم که از قضا در دل خود هنرمند تلاش وافری برای درهم شکستن چنین نظم‌هایی به کار برده و راه به جایی هم نبرده است. حتی نظم‌های جدال‌برانگیز که می‌تواند خلقی را برآشفته سازد و جهانی به آتش کشید؛ اما ماحصل آن همه حمله به نظم‌های مسکوک ذهن، چیزی جز ملال نبوده است. به عبارتی روند تماشای آن آثار خود ملال‌آفرین بودند. پس باید در «هیدن» چیز دیگری وجود داشته باشد که خلایق تماشاگر را به وجد می‌آورد.

قصد دارم به بخش اول سخنم بازگردم که یادی کردم از متن اثر، یک خلاصه که قرار است روی صحنه رخ دهد و چند خطی هم دیالوگ برای روشن شدن اتفاقات نگاشته شده بود که از فرط سادگی به نظر می‌آمد موقتی و صرفاً به قصد «رفع کوتی» آمده بودند؛ ولی واقعیت آن است که آن دیالوگ‌ها سر جای خود مانده‌اند و بدل به «سور» اجرا شده‌اند. به زبان ساده‌تر، خالقان «هیدن» تلاش چندانی برای توسعه دادن دیالوگ‌ها نکرده‌اند و ما در نهایت با نمایشی کم‌حرف روبه‌روییم. نمایش چیزی برای گوشی‌های ما در چنته ندارد. در عوض نمایش همه تلاش خود را می‌کند تا بصری باشد.

اگر به نمایش‌های شکسته خورده مشابه بازگردیم، می‌شود به خطایی اندک مدعی شد که آن آثار، آثاری به غایت وراج بودند که بیشتر قصدشان این بود با «حرف، حرف، حرف» دنیای ذهنی خالق خود را در قالب تصویر به ما عرضه دارند؛ اما تصویری در این همه صدا پدید نمی‌آید. شاید یک قرن پیش این اصوات پیچیده در فلسفه و ادبیات خلق را به تههیج می‌کشاند، کما اینکه ایبسن و استریندبرگ چنین کرده بودند؛ اما در هزاره جدید آدم‌ها همچون هملت از «حرف، حرف، حرف» گریزانند و دستشان بیاید پولونیوس‌های نهفته پشت پرده‌ها را هم کاردآجین می‌کنند.

به «هیدن» بازگردیم و به این محذوف شدن دیالوگ‌ها. باز باید پرسید آیا دوری جستن از ملال نهفته در بر هم ریختن نظم و کم‌حرف ساختن اثر است؟ به نظر پاسخ منفی است، کما اینکه چه آثاری می‌توان نام برد که بی‌کلام بودند؛ اما در نهایت ملال‌آور و خسته‌کننده به پایان می‌رسیدند. به قول دوستی که برای توصیف این دسته از آثار عبارت «بدن‌های نابهنگام» بهره می‌برد، گویی‌ بدن‌های نامعمول خود بدل به ابزاری برای شکستن نظمی نمادین، برآمده از نمایش بناشده بر درام می‌شود. با این حال، این آثار چندان توانایی جذب تماشاگران انبوه از اقشار مختلف را ندارند، مگر در استثنا. پس بدن نابهنگام علتی بر شکست ملال نیست و به نظر آنچه ملال‌آفرین می‌شود - شاید یکی از دلایل- فقدان داستان است. همان چیزی که «هیدن» خود را پایبندش می‌کند.

اگرچه نمایش تلاش می‌کند از آن جهان درام‌محور بگریزد؛ ولی داستانی ساده در دل خود تعبیه می‌کند که پس از پایان نمایش در یک گفتار دوستانه، وقتی درباره آخرین نمایشی که دیدید، لب به سخن می‌گشایید، شروع به روایت می‌کنید که زنی نابینا که تصور می‌کند شوهرش نسبت به او عاشق است، مورد خیانت قرار می‌گیرد و حالا با شک‌ورزی به شوهر، در پی راهی است با وجود تاریکی چشمانش، شک خود را به حقیقت بدل کند و این حقیقت صرفاً از طریق تصویر ممکن می‌شود. این تنها دقایق ابتدایی نمایش است و به همین سادگی می‌توان دید چطور می‌شود براساس یک نظام علّی، داستانی مفصل از دل «هیدن» استخراج کرد. به نظر همین داستان تعبیه شده در دل نمایش به بخشی از شکست ملال و ماندن مخاطب می‌شود.

حالا به یک پارادوکس جدی برمی‌خوریم. اگر شکستن نظم پیشینی عامل ملال‌زدا می‌شود، چطور داستان و روایت که مبنایی نظم‌آفرین دارند، می‌توانند ملال‌زدا باشند!؟ برای من چنین وضعیتی با شیمی حل‌پذیر می‌شود. جایی‌که بی‌نظمی را با مفهوم آنتروپی می‌شناسیم و بی‌آنتروپی اساساً ماده جدیدی پدید نمی‌آید. آنتروپی به زبان ساده همان هم‌زدن شکر در چای است که بی‌آن ما به چای شیرین صبحگاهی نخواهیم رسید. برهم ریختن نظم چای، برابر است با به دست آوردن ماده‌ای خوشمزه و این همان چیزی است که جهان اطراف ما را مدام با پدیده‌ای تازه مواجه می‌سازد. در سوی دیگر برای رسیدن به یک پدیده شیمیایی ما نیازمند کاستن مفهوم دیگری به نام آنتالپی هستیم و این برای من برابر است به همان بقا در یک نظام علّی. به عبارتی خروج از تعادل بدون یک بازوی تعادل‌ساز وضعیت پدیده را بیمه می‌کند و این توجیه من است در موفقیت «هیدن». 

البته «هیدن» را می‌شود به مثابه یک اخطار هم در نظر گرفت. تئاتر ایران فی نفسه فاقد تعادلی است که شاید در غرب - به عنوان نظرگاه هنرمند ایرانی- حاکم است. نظم حاکم بر تئاتر اروپا و البته آمریکا نشان می‌دهد رویدادها بر پایه‌ مجموعه‌ای از قراردادهاست. برای مثال در آمریکا اگر تئاتر تجربی در قالب شکنر بروز پیدا می کند، سنت برادوی نگران فروریختن ستون‌های خود نیست. کماکان نمایشنامه‌نویسی یک بحث پایه در تئاتر آمریکا باقی می‌ماند و ماست تئاتر تجربی ضدمتن درون قیمه تئاتر برآمده از ادبیات دراماتیک ریخته نمی‌شود. ایران وضعیت متفاوتی دارد و موفقیت «هیدن» می‌تواند برای گروه بزرگی از آرزومندان کارگردانی تئاتر به مثابه ویروس عمل کند. نمایشی که بی‌متن مرسوم ظاهری متن‌مدار دارد و دامی است برای عشاق میان‌بر. 

نویسنده: احسان زیورعالم